- چشمانت را به جهان دیگری سپردی.. و من از جهان خود هر شب صدایت میزنم.. چندی است نمیبینی..نمیشنوی..
- جهان تو زیباست؟
- جهان من آنی ست که تاریکی هایش را باور ندارم..هر شب تکه نوری را در آن بارور میکنم..هر چند به کوچکی یک روزنه..جهانیان من سیاهی را نمیشناسند..
- آری زیباست..من هر شب احساس میکنم نوری در درونم،در بطن روحم..یک روزنه روشن وجود دارد..ولی نمیبینم او را..خودش را پنهان میکند انگار....این تویی؟ به راستی این تویی که ذرات نور را بارور میکنی؟
- دانی چه آرامشیست؟ به گمانم این جهان را میشناسی..ذرات نورانی اش را..شاید هم در آن زیسته ای..
- به گمانم..به گمانم..
همیشه باید کسی باشد که معنی سه نقطههای انتهای جملههایت را بفهمد همیشه باید کسی باشد تا بغضهایت را قبل از لرزیدن چانهات بفهمد باید کسی باشد
... ... که وقتی صدایت لرزید بفهمد که اگر سکوت کردی، بفهمد کسی باشد که اگر بهانهگیر شدی بفهمد کسی باشد که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن و نبودن بفهمد به توجهش احتیاج داری بفهمد که درد داری که زندگی درد دارد که دلگیری بفهمد که دلت برای چیزهای کوچکش تنگ شده است بفهمد که دلت برای قدم زدن زیرِ باران برایِ بوسیدنش برایِ یك آغوشِ گرم تنگ شده است همیشه باید کسی باشد همیشه ...