- چشمانت را به جهان دیگری سپردی.. و من از جهان خود هر شب صدایت میزنم.. چندی است نمیبینی..نمیشنوی..
- جهان تو زیباست؟
- جهان من آنی ست که تاریکی هایش را باور ندارم..هر شب تکه نوری را در آن بارور میکنم..هر چند به کوچکی یک روزنه..جهانیان من سیاهی را نمیشناسند..
- آری زیباست..من هر شب احساس میکنم نوری در درونم،در بطن روحم..یک روزنه روشن وجود دارد..ولی نمیبینم او را..خودش را پنهان میکند انگار....این تویی؟ به راستی این تویی که ذرات نور را بارور میکنی؟
- دانی چه آرامشیست؟ به گمانم این جهان را میشناسی..ذرات نورانی اش را..شاید هم در آن زیسته ای..
- به گمانم..به گمانم..
دل به دریا میزنم دریا خروشان است...می میرم... مگر در وقت جان دادن،تنت را سخت در آغوش خود گیرم به دریا میزنم دریا مرا سوی تو می آرد اگرچه بوسه های سنگی اش بر قلب زارم زخم می کارد
کدامین چشمه سمی شد که آب از آب می ترسد.... و حتی ذهن ماهیگیراز قلاب می ترسد.... گرفته دامن شب را سکوتی آچنان مبهم، که اشک از چشم و چشم از پلک و پلک از خواب میترسد....
وقتی جهان از ریشه ی جهنم... و آدم از ریشه ی عدم ... وسعی از ریشه های یأس می آید. وقتی که یک تفاوت ساده در حرف کفتار را به کفتر تبدیل میکند... باید به بی تفاوتی واژه ها و واژه های بی طرفی مثل نان دل بست نان را از هر طرف که بخوانی نان است...
user_wall_10959542
وقتی جهان از ریشه ی جهنم ... و آدم از ریشه ی عدم ... وسعی از ریشه های یأس می آید . وقتی که یک تفاوت ساده در حرف کفتار را به کفتر تبدیل میکند... باید به بی تفاوتی واژه ها و واژه های بی طرفی مثل نان دل بست نان را از هر طرف که بخوانی نان است...
همیشه باید کسی باشد که معنی سه نقطههای انتهای جملههایت را بفهمد همیشه باید کسی باشد تا بغضهایت را قبل از لرزیدن چانهات بفهمد باید کسی باشد
... ... که وقتی صدایت لرزید بفهمد که اگر سکوت کردی، بفهمد کسی باشد که اگر بهانهگیر شدی بفهمد کسی باشد که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن و نبودن بفهمد به توجهش احتیاج داری بفهمد که درد داری که زندگی درد دارد که دلگیری بفهمد که دلت برای چیزهای کوچکش تنگ شده است بفهمد که دلت برای قدم زدن زیرِ باران برایِ بوسیدنش برایِ یك آغوشِ گرم تنگ شده است همیشه باید کسی باشد همیشه ...
کدامین چشمه سمی شد که آب از آب می ترسد.... و حتی ذهن ماهیگیراز قلاب می ترسد.... گرفته دامن شب را سکوتی آچنان مبهم، که اشک از چشم و چشم از پلک و پلک از خواب میترسد....
دلم تنگ است تنگ کودکی معصوم! تنگ خنده ای از ته دل! تنگ حالی که نمیفهمیدمش! تنگ خدایی که نمیدیدمش, بس بود!! تنگ بودن با یاران! تنگ نجوای شبانه ای که روی زمین نبود! پاهایم تنها و بی کس قدم بر می دارند! دستانم در گرمای یکدیگر سرد میشوند! دلم تنگ است...
user_wall_9465065
دلم تنگ است تنگ کودکی معصوم! تنگ خنده ای از ته دل! تنگ حالی که نمیفهمیدمش! تنگ خدایی که نمیدیدمش, بس بود!! تنگ بودن با یاران! تنگ نجوای شبانه ای که روی زمین نبود! پاهایم تنها و بی کس قدم بر می دارند! دستانم در گرمای یکدیگر سرد میشوند! دلم تنگ است...
پشت تنهایی من كه رسیدی گوش هایت را بگیر! اینجا سكوت، گوش تو را كر می كند اما چشم هایت را باز كن! تا بتوانی لحظه لحظه های اعدام ثانیه ها را نظاره كنی هجوم سایه های خیال سراب های بی وقفه ی عشق تك بوسه های سرد و فریادهای عقیم جوانی منظره ای به تو می دهد كه می توانی تنهایی مرا به خوبی ترسیم كنی!
آه مگذار دستان من آن اعتمادی كه به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد.
آه مگذار كه مرغان سپید دستت، دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد
من چه میگویم ، آه... با تو اكنون چه فراموشیها ، با من اكنون چه نشستنها ، خاموشیهاست
تو مپندار كه خاموشی من هست برهان فراموشی من
user_wall_10471729
آه مگذار دستان من آن اعتمادی كه به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد. آه مگذار كه مرغان سپید دستت، دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد من چه میگویم ، آه .. با تو اكنون چه فراموشیها ، با من اكنون چه نشستنها ، خاموشیهاست تو مپندار كه خاموشی من هست برهان فراموشی من